سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ایران
این وبلاگ در مورد ایران و تاریخچه استان های ان است .(مازندران و تهران و خراسان رضوی و ...)
سه شنبه 94 فروردین 18 :: 2:35 عصر ::  نویسنده : mahdi rezaei

تاریخ قزوین

وجه تسمیه

درباره وجه تسمیه قزوین نظرات گوناگونى ابراز شده است که بیشتر بر کلام شفاهى مبتنى بوده است. در سر آغاز بایست گفت برخى قزوین را به استناد به روایت نبوى «قزوین باب من ابواب الجنة»، باب الجنة خوانده‏اند.

برخى قزوین را در اصل کشوین دانسته‏اند. اخبار البلدان کهن‏ترین منبعى است که بدین نکته اشاره نموده.

ابن فقیه در اخبار البلدان (تألیف به سال 279 ه .ق) آورده است: قزوین به فارسى «کشوین» (به معناى حد و مرز) نامیده مى‏شد.

امام رافعى در کتاب «التدوین فى اخبار قزوین» درباره وجه تسمیه قزوین آورده است: قزوین در زبان فارسى کشوین بوده آنگاه معرّب و به قزوین تبدیل شده است.

احمد بن ابى عبدالله برقى نیز در کتاب التبیان در وجه تسمیه قزوین چنین گفته است:

«قزوین مرز دیلم بوده یکى از پادشاهان لشگرى به سوى دیلمان روانه ساخت دو سپاه در دشت قزوین به صف آرایى براى نبرد پرداختند. در این هنگام فرمانده سپاه در یک جانب لشگر از هم گسیختگى دید و فرمان داد: «این کش وین» یعنى این موضع را نگهدارى کن، پس دشمن گریخت و در آن مکان شهرى بنا کردند و آن را کشوین نامیدند و اعراب آن را قزوین نامیدند».

برخى نیز قزوین را ماخوذ از لغت کاسپین دانسته و آورده‏اند کاسى و یا کاسپین نام طایفه‏اى است که در پیرامون دریاى قزوین (یا مازندران) سکونت داشته و نام خود را به آن دریاى نهاده‏اند.

در برخى از منابع تاریخى بناى قزوین را به شاپور، پسر اردشیر بابکان نسبت داده‏اند. و برخى نیز بناى شهر را به شاپور ذوالاکتاف نسبت داده‏اند.

کاشغرى در دیوان لغات الترک، بنیان گذارى شهر قزوین را به چهره اساطیرى تاریخ ایران، «قاز» دختر افراسیاب نسبت داده است.

کتاب‏هایى که به تاریخ قزوین پس از اسلام پرداخته‏اند اغلب از قزوین به عنوان باب الجنة، بلده الموحدین، دارالموحدین و دارالسلطنة قزوین (در دوران پادشاهى شاه اسماعیل دوم از سلسله صفویه) یاد کرده‏اند.

در دوران رضاخانى برخى از عناصر وابسته از دولت خواستند قزوین به نام ولیعهد، «شاهپور» تبدیل شود. اما نام دیر پاى آن قزوین همچنان به صورت اصلى بر جاى ماند.

رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف

قبل از اسلام

منطقه قزوین به لحاظ موقعیت جغرافیایى، نظامى و ارتباطى در دوران‏هاى مختلف تاریخ مورد توجه حکومت‏هاى مختلف بوده است. در زمان حکومت مادها یکى از نقاط مهم کشور بوده و دژ «ماگ بیتو» در جنوب غربى قزوین و تحت فرمان «هانا سیروکا» از امیران ماد بوده است.

در نیمه نخست قرن نهم پیش از میلاد، دژ «ماگ بیتو» در قزوین مورد هجوم «آداد پنجم» فرمانرواى آشور قرار گرفت و ویران شد. در دوره اشکانیان، شورش‏هاى دیلمیان، فرهاد اول پادشاه اشکانى را بر آن داشت تا به این ناحیه لشگر کشى کند. بعدها شاپور پسر اردشیر بابکان دژ مستحکمى در این سرزمین بنا نهاد که آن را شاذ شاپور یا کشوین نامیدند. شهر قزوین در دوران ساسانى چیزى بیشتر از یک قرارگاه با واحدهاى خدماتى مورد نیاز آن نبوده که در ناحیه شمالى و جنوبى داراى دروازه با ساختمان‏هاى مسکونى، بازار و دو آتشکده در اطراف دژ مرکزى بوده است.

دوره اسلامى

تاریخ قزوین در دوره اسلامى، با فتح آن به وسیله مسلمانان در سال 24 ه .ق آغاز مى‏شود. بلاذرى در فتوح البلدان درباره فتح قزوین آورده است:

«هنگامى که مغیرة بن شعبه والى کوفه شد جریر بن عبدالله را والى همدان و براء بن عازب را والى قزوین نمود براء بن عازب بعد از فتح ابهر به سوى قزوین حرکت کردند هنگامى که خبر حرکت سپاه براء بن عازب به قزوین رسید، قزوینیان از دیلمیان کمک خواستند سپاه قزوین و مسلمانان رو در روى یکدیگر قرار گرفتند چون سپاه قزوین کمکى از دیلمیان دریافت نکرد تقاضاى صلح از مسلمین نمودند.»

احمد کسروى فتح قزوین را به گونه دیگر آورده است:

«پس از نزدیک شدن اعراب به قزوین موتا سردار دیلمى با سپاهى گران به دشتبى آمد و در میان راه قزوین و همدان بین موتا و سپاه اعراب جنگ سختى در گرفت موتا در جنگ که در سختى همانند جنگ نهاوند بود کشته شد و ایرانیان عقب نشینى کردند و سپاه مسلمین به سوى قزوین رهسپار شدند و قزوین را فتح کردند.» در دوره خلافت خلیفه دوم زد خوردها و شورشى‏هاى متعددى در قزوین به وقوع پیوست و قزوینیان با کمک دیلمیان شهر را تصرف کردند.

سرانجام قزوین در دوره عثمان قزوین دوباره فتح شد. اعراب براى آنکه بتوانند بر سراسر ناحیه دیلم دست یابند، به منظور تقویت نیروهاى خود در قزوین و تشویق مردم به سکونت در آن به یک رشته تبلیغات دست زدند و همزمان با آن کوشش کردند تا با ساختن و پرداختن احادیث بیشمار منزلتى خاص براى قزوین و کسانى که در آن علیه دیلمیان مى‏جنگند قایل شوند. در ضمن روایاتى از پیامبر قزوین را درى از درهاى بهشت دانستند و این چنین القا کردند که رزمندگان مستقر در قزوین اجر شهید را خواهند داشت.

در دوران حکومت امیرالمؤمنین، على علیه‏السلام با شروع جنگ جمل و صفین، دیلمیان به قزوین حمله نمودند و اعراب مستقر در شهر را بیرون راندند. اما دوباره مسلمانان در قزوین استقرار پیدا کردند. در هنگام جنگ صفین و کناره‏گیرى برخى از یاران امام على علیه‏السلام مانند ربیع بن خثیم (خواجه ربیع مشهور) از جنگ، امام او را به فرماندهى مرزها در قزوین گسیل داشتند. در قرن اول هجرى درگیرى‏هاى فراوانى میان دیلمیان و اعراب در نواحى قزوین اتفاق افتاد و سرداران عرب نیز مى‏کوشیدند با تقویت نیروهاى نظامى از قزوین و مرزهاى شرقى دولت اسلامى محافظت کنند. با هجوم سپاه اعراب ترکیب جمعیتى قزوین تغییر چندانى یافت تا آنجا که حجاج بن یوسف، فرماندار حکومت اموى در ایران عمر بن هانى را با دوازده هزار نفر از اعراب به جنگ دیلمیان فرستاد و آنان به قزوین رفته و در همانجا مستقر شدند.

دوره عباسیان

قزوین در دوره عباسیان به عنوان عمده‏ترین پایگاه در مقابل منطقه دیلم و خیزش علویان قرار گرفت. نخستین گام مهم در رشد شهر قزوین را در دهه هفتم قرن دوم خلیفه عباسى، موسى الهادى با تأسیس شهرى به نام مدینه موسى در مقابل قزوین قدیم برداشت. غلام هادى، مبارک ترک، نیز با ایجاد شهرى که به نام وى «مبارک» مشهور است دومین گام را در راه آبادانى قزوین برداشت. در دوران خلافت هارون الرشید، علویان دیلم، به رهبرى یحیى بن عبدالله قیام نمودند و قزوین را به مدت دو سال تحت فرمانروایى خود قرار دادند.

هارون، فضل پسر یحیى برمکى را براى بازگیرى قزوین و دیگر مناطق به سوى دیلمان روانه ساخت، یحیى بن عبدالله با امان نامه هارون تسلیم شد ولى هارون به امان نامه خود توجهى نکرد و یحیى در زندان به فرمان هارون کشته شد و فرمانروایى علویان بر قزوین به پایان رسید. هارون نیز ضمن سفر خود به خراسان توقفى چند در قزوین نمود و با دیدن اطاعت قزوینیان از او به ساختن مسجد جامع و کاستن مالیات از مردم قزوین اقدام کرد. همچنین فرمان داد حصارى به دور شهر قزوین، شامل قزوین کهن و مدینه موسى و مدینه مبارک بکشند ولى با مرگ هارون حصار نیمه تمام باقى ماند و یکى از فرماندهان ترک عباسى در سال 256 ه .ق بناى حصار را به پایان رسانید.

یکى از حوادث تاریخى قزوین در قرن دوم عبور امام رضا علیه‏السلام از قزوین در مسافرت به خراسان است. امام علیه‏السلام در جریان این سفر در خانه داود بن عیسى بن غازى اقامت کرد. در این سفر فرزند دو ساله امام علیه‏السلام در قزوین وفات یافت و در آنجا مدفون گردید. آستانه «شاهزاده حسین» در قزوین را مرقد وى دانسته‏اند. روشن است بسیارى از مورخین سفر امام را از مسیر دیگرى دانسته‏اند و کمتر کسى به عبور امام رضا علیه‏السلام از قزوین و وفات فرزند وى در آنجا اشاره کرده است.

تسلط داعى کبیر بر قزوین

با دعوت حسن بن زید علوى، معروف به داعى کبیر به طبرستان و بیعت عمومى با حسن و تشکیل حکومت سلسله سادات زیدیه، داعى کبیر اقدام به توسعه سرزمین‏هاى حکومت خود نمود و سربازان وى رى، قزوین، ابهر و زنجان را گشودند و فضل بن محمد بن سنان عجلى، والى قزوین از سوى حکومت زیدیه گردید و عملاً قزوین از زیر سلطه خلفاء بغداد خارج شد تا اینکه پس از دو سال حکومت زیدیه بر قزوین، سپاهیان خلیفه به قزوین تاختند و در سال 253 ه .ق حکومت زیدیه از قزوین برچیده و والى قزوین، فضل بن محمد بن سنان دستگیر و به قتل رسید بدین ترتیب حکومت دو ساله زیدیان بر قزوین پایان یافت.

دوره آل بویه

قرن چهارم هجرى در ایران یکى از پرخروش‏ترین دورانهاى تاریخى ایران است. آغاز این قرن تا دوران استقرار دولت بزرگ آل بویه درگیرهاى متعددى در نواحى مختلف کشور به وقوع پیوسته است. در سال 307 ه .ق على پسر وهسودان، عامل خلیفه عباسى، المقتدر بالله در قزوین در رختخواب کشته شد. اسفار، سردار معروف لشگر خلیفه المقتدر بالله را در رى شکست داد، پس از آن به قزوین رفت اما قزوینیان دست به شورش برداشتند و وى را نپذیرفتند او که از این حادثه عصبانى شده بود بسیارى از مردم قزوین را کشت و خانه‏هاى بسیارى را ویران کرد. اما فرمانده سپاه اسفار، مردوایج که مخالف کارهاى اسفار بود از وى جدا شد و به زنجان رفت و با جمع آورى لشگرى انبوه به قزوین حمله کرد و اسفار گریخت و به قلعه الموت پناه برد. مرداویج، اسفار را در طالقان دستگیر و به قتل رساند و قزوین جز متصرفات مرداویج قرار گرفت.

دوره سلجوقیان

طغرل در سال 433 ه .ق قزوین، ابهر و زنجان را فتح کرد ویکى از شیعیان علوى را به حکومت قزوین انتخاب نمود. وى در سال 455 ه .ق در گذشت و بنابر وصیتش سلیمان پسرش به جانشینى او برگزیده شد اما سران لشگر که به آلب ارسلان پسر دیگر طغرل دلبستگى داشتند در قزوین جمع شده و خطبه پادشاهى را به نام وى خواندند. چنین رویدادى نشانگر آن است که قزوین در آغاز دوره سلجوقى داراى موقعیتى ویژه بوده است. در دوره آلب ارسلان حکومت قزوین در یک دوره شصت ساله بر عهده خاندان جعفرى از اصیل‏ترین خاندان‏هاى علمى شیعى در ایران و از نوادگان جعفر طیار بوده است.

اسماعیلیان در قزوین

اسماعیلیه سلسله‏اى از غلات شیعه‏اند که بیش از 170 سال (483 ـ 654 ه .ق) در 105 دژ از مغرب کوه‏هاى البرز تا جنوب خراسان پراکنده بودند. پایه گذار این دولت حسن صباح از داعیان اسماعیلى و از نخستین رهبران، «دعوت جدید» به شمار مى‏رفت. وى در رجب سال (483 ه .ق)، به دژالموت در شمال قزوین دست یافت و تا سال (654 ه .ق سقوط قلعه الموت) تمامى مناطق تحت نفوذ خود را به ویژه قزوین را تحت تأثیر قرار داد. با فتح دژ الموت، حسن صباح به تبلیغات دامنه دارى در میان کشاورزان و بینوایان شهرى و روستایى پرداخت و دامنه قدرت خود را تا سوریه گسترش داد.

مخالفت اسماعیلیان با حکومت ترکان سلجوقى، سلجوقیان را بر آن داشت تا در مقابل آنان دست به صف آرایى بزنند. ترکان سلجوقى با اشغال زمین‏هاى روستائیان و زمینداران موجب گرویدن بسیارى از مردم به اسماعیلیان شدند. اسماعیلیان پس ازایجاد مراکز مقاومت به مبارزه با نمایندگان قدرت حاکم در مشرق عالم اسلام بر خاستند و چون براى مبارزه رو در رو از نیروى کافى برخوردار نبودند به ترورهاى فردى روى آوردند. سلاطین سلجوقى و برخى از امراى سپاه و فرماندهان محلى کوشیدند تا حسن را از دژ به زیر آوردند اما موفق نشدند. برخورد میان اسماعیلیان و حکومت سلجوقیان همچنان ادامه یافت و قزوین در سال‏هاى 535، 537، 538، 539، 552 و 553 شاهد درگیرى و جنگ میان اسماعیلیان و حاکم قزوین و نماینده حکومت سلجوقى بود و لطمات بسیارى بر آن وارد آمد. با روى کار آمدن سلطان محمود غزنوى، اسماعیلیان با او از در مصالحه در آمدند و نماینده‏اى از الموت به اصفهان اعزام شد. اما نماینده اسماعیلیان به وسیله عوام اصفهان کشته شد. اسماعیلیان الموت نیز به تلافى این عمل، به قزوین حمله کرده و چهار صد نفر را کشتند و اموال فراوانى را از مردم را غارت کردند.

به علت مخالفت مفتى قزوین با اسماعیلیان، او نیز به دست فدائیان الموت کشته شد. با انتشار تغییر روش اسماعیلیان و اعلام اینکه بار تکلیف شریعت از اسماعیلیان برداشته شده اهل تسنن قزوین سخت بر اسماعیلیان شوریدند. تا آنجا که جلال‏الدین حسن از رهبران اسماعیلیه الموت (نومسلمان) براى تثبیت موقعیت اسماعیلیه و کاستن از مخالفت‏هاى علماء و اهل سنت قزوین از علماء قزوین خواست به قلعه الموت بروند و به بررسى کتب اسماعیلیه بپردازند. علماء قزوین نیز بسیارى کتب اسماعیلیه را که بر خلاف اصول اسلام مى‏دانستند جدا کرده و جلال الدین حسن، (نومسلمان) دستور داد آنها را بسوزانند. هلاکو در سال 654 ه .ق با لشگر انبوه به قلعه الموت قزوین حمله برد و با تسخیر و تخریب قلعه به حضور گسترده اسماعیلیان در قزوین پایان داد.

دوره مغول

در هنگامه حمله مغول به ایران خوارزمشاه در سال 617 ه .ق به نیشابور، رفت و به خوشگذرانى پرداخت. با نزدیک شدن سپاه مغول به نیشابور خوارزمشاه به اسفراین گریخت. چون سپاه مغول به رى نزدیک شد خوارزمشاه به سوى قزوین گریخت. اقامت کوتاه وى براى مردم قزوین جز اندوه بى شمار و قتل عام وسیع مردم چیزى در بر نداشت. حمدالله مستوفى در «ظفرنامه» درباره حمله مغول به قزوین آورده است: «در سال 617 ه .ق سپاه مغول به قزوین حمله کرد. مردم و سپاهیان به مدت سه روز سرسختانه در دژها با سربازان مغول به مبارزه برخواستند اما در چهارمین روز مغولان وارد شهر شدند. بسیارى از زنان از ترس اسارت دست به خودکشى زدند و بسیارى خود را در چاه آب انداختند و بسیارى از مردم نیز به مسجد پناه بردند ولى به دستور فرمانده مغول «سبتاى»، مسجد به آتش کشیده شد. در این حمله پنجاه هزار تن از مردم قزوین و سپاهیان جان باختند و شهر قزوین به ویرانه‏اى تبدیل شد.»

از دیگر حوادث قزوین در عهد حکمرانان مغول در قزوین در دوران هلاکو مى‏توان از قتل امام اسماعیلیه، رکن الدین نام برد. هلاکو که از قدرت اسماعیلیان در منطقه قزوین و دیگر مناطق تحت نفوذ آنان سخت بیمناک بود، سعى نمود باحیله و نیرنگ قلعه‏هاى آنان را تصرف کند لذا پس از آنکه رکن‏الدین خورشاه، از ائمه اسماعیلیه با هلاکو از در سازش در آمد و قلعه میمون دز را تسلیم وى کرد هلاکو او را با تکریم همراه دیگر اسماعیلیان به قزوین فرستاد. اما پس از آنکه دیگر قلعه‏هاى اسماعیلیان فتح شد و دیگر به رکن‏الدین خورشاه احتیاجى نداشت به کارگزاران خود را قزوین دستور دارد رکن‏الدین و دیگر اسماعیلیان همراه او را به قتل برسانند.

دوره ایلخانان

در دوران حکومت ایلخانان در ایران و قزوین، مردم قزوین شاهد تعدیات و ظلم آنان برخود و جنگ‏هاى داخلى بین سران سپاه ایلخان بودند. در این حملات مردم قزوین نیز آسیب فراوانى را متحمّل شدند. در دوران پادشاهى غازان خان، فشارهاى مالیاتى بر مردم قزوین، آنان را مجبور به ترک قزوین نمود تا جایى که نماز جمعه نیز به علت کاهش جمعیت و عدم رغبت مردم برگزار نمى‏شد. از سوى دیگر فشارهاى مالیاتى چنان بود که مردم براى رهایى از ظلم ایلخانان حتى فرزندان خود را در مقابل اندک پولى به رهن مى‏گذاشتند تا بتوانند مالیات خود را پرداخت کنند و یکى از نکات تاریخى، مقاومت سنّیان قزوین در مقابل تاکید سلطان محمد خدابنده، ایلخان مغول در روى آوردن به تشیّع بود که آنان به سختى مقاومت از خود نشان دادند و حاضر به قبول تشیع نشدند.

دوره تیموریه

در سال 788 ه .ق یورش تیمور به ایران آغاز شد وى محمد سلطان و پیر محمد، نوادگان خود را براى تصرف قزوین و سلطانیه فرستاد و آنها قزوین را به تصرف در آوردند. پس از مرگ تیمور در سال 807 ه .ق با توجه به اختلافات درونى تیموریان در جانشینى تیمور، یک رشته درگیرى‏ها میان سلسله‏هاى محلى و نوادگان تیمور آغاز شد که به مدت یک قرن ادامه یافت. در سال 809 ه .ق قرایوسف از طایفه، قراقویونلو که در غرب ایران داراى قدرت سیاسى و نظامى بود آذربایجان، سلطانیه و قزوین را فتح کرد و تا سال 823 ه .ق قزوین تحت نفوذ قراقویونلوها بود. شاهرخ فرزند تیمور با مشاهده پیشرفت‏هاى قرایوسف، از او خواست که قزوین و سلطانیه را به او بسپارد و با امتناع قرایوسف، شاهرخ سپاه خود را به طرف قزوین حرکت داد و با فرار قاسم، حاکم قزوین، از برابر شاهرخ و انتشار خبر مرگ قرایوسف قزوین در اختیار شاهرخ قرار گرفت.

با سرکشى ملک کیومرث حاکم رستمداد در سال 845 ه .ق در برابر شاهرخ وضع قزوین، سلطانیه و رى دستخوش نا آرامى گردید. تا سال 907، زمان به قدرت رسیدن شاه اسماعیل، قزوین در طول یک قرن شاهد درگیرى حاکمان مناطق مختلف در قزوین و به تصرف در آمدن آن از سوى سرداران متعدد بوده است. اما با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل، بار دیگر آرامش به قزوین و بیشتر نقاط کشور بازگشت.

دوره صفویه

شاه اسماعیل صفوى، بنیانگذار دولت صفویه در ایران، با وجود درگیرى با ازبکان در شرق و عثمانى‏ها در غرب، ثباتى در کشور ایجاد کرد و مرکز حکومت خویش را در تبریز بنا نهاد. با مرگ شاه اسماعیل و پادشاهى طهماسب، درگیرى با ازبکان و عثمانى‏ها ادامه یافت و چون تجاوز عثمانیان به ایران که گاه تا تبریز امتداد مى‏یافت، شاه طهماسب را بر آن داشت که در سال 962 ه .ق پایتخت را از تبریز به قزوین انتقال دهد. با انتخاب قزوین به پایتختى، دوران شکوفایى آن آغاز گشت و سیر تحول شهرسازى و جمعیتى را پشت سر گذاشت. در این دوره جمعیت شهر به 350000 نفر رسید و نمایندگان و سفراى کشورهاى غربى و نمایندگان تجارتى و میسیونرهاى مذهبى به سوى آن روان گردیدند. موقعیت قزوین با توجه به راه‏هاى آن به شمال، غرب و جنوب کشور با افزوده شدن موقعیت سیاسى، اهمیتى به سزا یافت و همچنین با استقرار دولت شیعه در قزوین، بسیارى از شیعیان از نقاط مختلف کشور چون تبریز به قزوین کوچ کردند. با مرگ طهماسب میرزا، آشفتگى و شورش عظیمى پایتخت ایران، قزوین را فرا گرفت و اوباش دست به غارتگرى و قتل زدند. طایفه تکلوها نیز فرصت را غنیمت شمرده و به استاجلوهاى قزوین حمله کردند و بسیارى را به قتل رساندند و منازل بسیارى از استاجلوها را غارت کردند. اما با کفایت پریخان خانم دختر شاه طهماسب اوضاع آرام و برادرش اسماعیل میرزا در قزوین تاجگذارى کرد.

از اقدامات مهم اسماعیل میرزا (شاه اسماعیل دوم) در روزهاى نخستین سلطنتش در قزوین مى‏توان از تار مار کردن صوفیان قزوین و تبعید حسینقلى، خلیفه پرقدرت صوفیان، نام برد. با مرگ شاه اسماعیل و آغاز سلطنت محمد خدابنده و ضعف بینایى و ناتوانى او در اداره کشور، با توطئه در باریان در قزوین پریخان خانم، خواهر شاه اسماعیل و شاه شجاع فرزند یکساله شاه اسماعیل را به قتل رساند. از دیگر وقایعى که در قزوین در این دوران اتفاق افتاد حمله چهل هزار نفرى ترکمنان به قزوین و غارت اموال و تجاوز به نوامیس مردم است. ترکمنان با اشغال قزوین، طهماسب میرزا را پادشاه جدید ایران اعلام کردند و با تشکیل شوراى حکومتى امور حکومتى را بدست گرفتند. اما حمزه میرزا، فرزند دیگر محمد خدابنده با فراهم آورى سپاه ده هزار نفرى به قزوین حمله کرد و ترکمنان را با شکست سختى از قزوین بیرون راند.

انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان

با قتل حمزه میرزا وشورش‏ها و طغیان‏هاى مختلف در کشور، بزرگان کشور سلطنت را از پدرش، محمد خدابنده به شاه عباس انتقال دادند. وى با تدابیر مختلف کشور را به سوى آرامش و امنیت پیش برد. او فعالیت‏هاى عمرانى مختلفى را در قزوین آغاز کرد، اما به علت کمبود آب و بدى آب و هوا و همچنین به خاطر موقعیت مناسب اصفهان در سال 1006 ه .ق پایتخت را به اصفهان منتقل کرد. با انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان، قزوین به یکباره موقعیت سیاسى خود را از دست داد و جمعیت آن رو به کاهش گذاشت تا جایى که جمعیت 000/350 نفرى در زمان صفویه به 000/200 و بنابر قول دیگر به 000/100 نفر تنزل پیدا کرد. بدین ترتیب دوره آبادانى پیشرفت قزوین رو به پایان نهاد. در پایان عصر صفویه و زمان سلطنت شاه حسین بر اثر بى کفایتى‏هاى او ارکان دولت به سستى گرائید. سلطان حسین براى تجهیز نیرو و مقابله با یاغیان، دربار خود را در حدود سال 1130 ه .ق به قزوین انتقال داد و به مدت 3 سال در آنجا توقف کرد. بدین ترتیب همانگونه که قزوین در دوران شکوه و عظمت سلسله صفویه پایتخت کشور بود در دوران ضعف و انحطاط صفویه بار دیگر نیز به صورت پایتخت آنها در آمد.

همچنین با سقوط اصفهان به دست افغانها و تسلیم شدن سلطان حسین در سال 1135 ه .ق طهماسب میرزا، فرزند سلطان حسین که در قزوین به سر مى‏برد در آنجا تاجگذارى کرد. با اعلام تاجگذارى طهماسب میرزا، افغانها با سپاهى گران به سوى قزوین حرکت کردند و شاه طهماسب در نهایت خفت و خوارى با شتاب فراوان قزوین را ترک و به سوى تبریز فرار کرد. سپاه افغان وارد شهر قزوین شد و مورد پذیرایى قزوینى‏ها قرار گرفت اما افغان‏ها به غارت اموال تجاوز به حقوق مردم پرداختند. مردم قزوین نیز همراه با قزلباشان به یک باره بر سر افغان‏ها ریخته و بسیارى را کشته و بسیارى از افغان‏ها نیز به سوى اصفهان متوارى شدند.

باستانى پاریزى این حادثه را که به «لوطى بازار قزوین» معروف است چنین توصیف مى‏کند: «اما افغانان بیست هزار تومان از قزوینیان خواستند، مردم قریب شش هزار تومان دادند. امان الله از این گذشته فرستاد و مطالبه 60 دوشیزه نمود. این مطالبه آخرین، سخت بر قزوینیان گران افتاد. امان الله محصلانى بر مردم شهر گماشت تا پول نقدى که بر آنان نهاده بود مطالبه نمایند و همچنین در تحویل دختران تسریع کنند. رئیس محصلان افغانى گفت: اى سگان تا چند ما را مى‏فریبید؟ اگر امروز پول و خواربار و دختران را نزد ما نفرستید همه را قتل عام خواهیم کرد. یک نفر لوطى پاسخ داد سگ ما نیستیم، سگ شمایید و آن کس که شما را فرستاده است! دست محصل مالیات به سوى شمشیرش رفت ولى قزوینى چالاک‏تر بود، شمشیر بر آمیخت و محصل مالیات را به دو نیم کرد، پس آنگاه قزوینیان طبلها کوفتن گرفتند تا مردان خویش را فراخوانند که با افغانان به جنگ برخیزند». بعد از حادثه لوطى بازار، بار دیگر نیز قزوین مورد هجوم سپاه افغان، قرار گرفت و اشرف افغان در قزوین پادگانى را براى مقابله با طهماسب میرزا و سردار دلیر او نادر بنا کرد. اما در جریان نبرد نادر و اشرف افغان، سپاه افغان‏ها دچار شکست فاحشى شدند و عملاً پادگان قزوین توانایى نبرد را از دست داد. در جریان حمله به افاغنه در قزوین، یکى از چهره‏هاى برجسته دینى به نام شیخ آقامحمد رضى قزوینى حکم به جهاد با افاغنه را صادر فرمود.

آقا محمدرضى هنگام محاصره قزوین به وسیله افاغنه حکم به جهاد با آنان را داد و پس از سخنرانى آتشین، سپاه عظیمى گرد آورد و خود پیشاپیش سپاه به جنگ با افاغنه رفت و پس از یک نبرد دلیرانه در قریه دیال آباد (از توابع قزوین) به شهادت رسید. ولى سپاه او افاغنه را در پشت دروازه‏هاى قزوین شکست دادند و این شکست سر آغاز بیرون راندن افاغنه از ایران گردید.

دوره افشاریه

پس از پیروزى نادر بر افغان‏ها و ترک‏ها در سال 1148 ه .ق از دشت مغان، به سوى قزوین حرکت کرد. او در هنگام اقامت در قزوین به قولى، تاجى را که روساى محلى در اختیارش گذاشته بودند بر سر گذاشت و در داخل ارگ قزوین کوشک و تالارى براى پذیرایى بنا کرد که به نام تالار نادرى معروف گشت. نادر در هنگام اقامت خود در قزوین علماء شهر را گرد آورد و از آنان سوال کرد که عواید اوقاف به چه مصرفى مى‏رسد؟ آنان در پاسخ گفتند: عواید اوقاف خرج ساخت و تعمیر مدارس، مساجد و علماء مى‏شود و در مساجد نیز براى پیروزى لشگریان پادشاه دعا مى‏شود. نادر گفت: شما در راه انجام وظایف خود کوتاهى کردید مدت پنجاه سال مملکت رو به انحطاط رفت و شما سکوت کردید و خداوند از کار شما ناراضى است. اما سربازان ما با فداکارى و جانبازى کشور را نجات دادند. بنابراین سربازان علمایى هستند که ما مدیون آنها هستیم و عواید اوقاف باید به آنها اختصاص پیدا کند. نادر سپس براى تنظیم امور کشور به سوى اصفهان حرکت کرد.

دوره زندیه

پس از کشته شدن نادر، على قلى خان برادر زاده او به نام عادلشاه به تخت نشست. محمد صالح خان قرخلوى افشار و محمد خان قاجار ایروانى پس از آنکه به کمک یکدیگر نادر را به قتل رساند به دستگاه ابراهیم خان حکمران اصفهان و برادر عادلشاه رفتند و او را به شورش در برابر برادر وا داشتند. عادلشاه براى سرکوب او و فرونشاندن فتنه به بسیج نیرو پرداخت. در مقابل ابراهیم خان سپاهى حدود ده هزار نفر مرکب از افراد افغان و اوزبک را تجهیز کرده به فرماندهى صالح خان قرخلوى افشار به منطقه قزوین گسیل داشت. از آنجا که این نیرو را افراد سنى تشکیل مى‏دادند، مردم شیعه قزوین بر آنها حمله بردند و تمامى اموال آنها را غارت کردند. در نتیجه صالح خان از برابر نیروى عادلشاه گریخت. عادلشاه به قزوین وارد گشت بر اثر سعایت امامقلى بیک نسقچى باشى، دست به کار نا معقولى زده جمعى از عمال و کدخدایان قزوین را به ناحق کشت. کمى بعد ابراهیم خان که بر والى آذربایجان پیروزى یافته بود به قزوین وارد شد. مردم قزوین که چندى پیش بر نیروى صالح خان سردار او لطمه زده و موجبات شکست آنها را فراهم ساخته بودند، به شدت از حضور ابراهیم خان نگران شدند.

از این رو جمعى از علماء و سادات شهر به نمایندگى از سوى ساکنان قزوین به حضور سلیم خان قوتولوى افشار رفتند و از آنچه که رخ داده بود پوزش خواستند. با شفاعت سلیم خان، ابراهیم خان از تقصیر آنها گذشت و به این ترتیب مردم شهر از لطمه‏اى شدید بر کنار ماندند. گذشته از این رویداد، آگاهى‏هاى فراوانى درباره رخدادهاى قزوین در دوران زندیه در دست نیست. اما در آغاز این دوران و در جریان شورش محمد حسن خان قاجار و درگیرى‏هاى او با کریم‏خان زند، محمد حسن خان در سال 1168 ه .ق قزوین و گیلان را تصرف کرد و از آنجا به سوى مرکز ایران راند. پس از آنکه در سال 1172 محمد حسن خان کشته شد، محمدخان قوانلو پسران او را به گرگان و دشت ترکمن برد. کریم‏خان پس از آنکه سرکشان را از میان برداشت، حکمرانى قزوین را به «عباسقلى بیک» واگذار کرد.

قزوین در دوران جانشینان کریم خان

بعد از درگذشت کریم خان زند، على مراد خان از سوى زکى خان به حکمرانى اصفهان، کاشان، تهران و قزوین منسوب شد. ولى ذوالفقار خان از امراى بزرگ خمسه که حکومت قزوین را حق خود مى‏دانست قزوین را اشغال کرد. على مراد خان در اصفهان از این ماجرا مطلع شد و به زکى خان شکایت کرد. زکى خان به او گفت قزوین در منطقه حکمفرمائى توست ولى تو خود باید حکومت قزوین را بدست آورى. على مراد خان با قرار دادن مالیات‏هاى مضاعف از کشاورزان و پیشه وران و بازرگانان قم، اصفهان، تهران خواست هزینه‏هاى لشگر کشى به قزوین را تأمین کند. مردم نیز به پرداخت رشوه به مأمورین وصول مالیات به علت عدم توانایى مالى، مالیات کمترى پرداخت مى‏کردند. از سوى دیگر على مراد خان زند با نیروى نظامى از اصفهان به سوى تهران حرکت کرد. اما در میانه راه، در دوازده فرسخى تهران به او خبر رسید آقا محمد خان قاجار براى تصرف تهران به سوى تهران حرکت کرده. او نیز از ترس حمله آقا محمد خان به سوى کرج حرکت کرد. اما در کرج متوجه شد این خبر خالى از حقیقت بوده است. لذا او به سوى قزوین حرکت کرد. مردم قزوین با شنیدن خبر هجوم على مرادخان به سوى قزوین وحشت زده علماء شهر را به سوى ذوالفقار خان گسیل داشتند تا او را از ماندن در قزوین منصرف کند او نیز نصایح علماء را پذیرفت در جهت حفظ جان و مال مردم قزوین، از قزوین خارج شده تا در بیرون قزوین با سپاه على مراد خان بجنگد.

طلایه سپاه على مراد خان و ذوالفقارخان در غروب همان روز به هم برخورد کردند تا روز بعد جنگ کنند. اما ذوالفقارخان دانست توان مقاومت در برابر سپاه مراد على خان را ندارد لذا به سوى زنجان عقب نشینى کرد و على مراد خان نیز از تعقیب او خوددارى کرد. على مراد خان سپس فاتحانه وارد قزوین شد و فتح نامه‏اى براى زکى خان زند به شیراز فرستاد.

دوره قاجاریه

آقا محمد خان، موسس سلسله قاجاریه، پس از نبردهایى چند، در سال 1200 ه .ق در تهران تاجگذارى کرد. آقا محمد خان سرانجام در قلعه شوشى به دست تنى چند از نزدیکانش کشته شد. در این هنگام صادق خان شقاقى از سران سپاه آقامحمد خان به بهانه آزاد نمودن زن و فرزندش از قلعه قزوین با جمعى از سپاهیان به سوى قزوین تاخت و قزوین را در محاصره قرار داد اما مردم قزوین در مقابل هجوم و غارت سپاهیان مقاومت نمودند با استقرار فتحعلى شاه در تهران، سپاهى بزرگ به سوى قزوین گسیل شد. دو سپاه در نزدیکى قزوین در منطقه آبیک روبروى هم صف آرایى مى‏کردند. پس از زد خوردى چند صادق خان شکست را پذیرا و از میدان جنگ گریخت. از وقایع مهم دوران قاجارها در قزوین مى‏توان به شورش‏هاى متعددى که بر اثر گرانى، قحطى و فشارهاى حاکمان قزوین به مردم به وجود آمد نام برد که در برخى از این شورش‏ها حاکمان قزوین از سوى دربار عزل و یا به وسیله مردم از شهر بیرون رانده شدند.

از جمله وقایع مهم در دوران قاجاریه در زمان حکمرانى شاهزاده علینقى میرزا در قزوین، برخورد شدید حاج ملاتقى برغانى، (شهید ثالث) با شیخ احمد احسایى چهره معروف شیخیه است؛ که با تکفیر او از سوى شهید ثالث مجبور به ترک قزوین شد. از دیگر شورش‏هاى عمومى شهر مى‏توان به شورش در اثر گرانى نان در سال 1277 ه .ق اشاره کرد. در این سال مردم در اثر فشارهاى اقتصادى و گرانى نان در قزوین دست به شورش زدند. در این قیام، حاکم برخى از افراد شورشى را دستگیر و در میدان شهر شلاق زد. ناصرالدین شاه براى حفظ موقعیت حاکم قزوین، که دایى او بود، حاکم خمسه را براى فرونشاندن خشم مردم به قزوین گسیل داشت اما با مقاومت مردم شاه مجبور به عزل حاکم شد. از دیگر وقایع مهم این دوره شورش عمومى در حدود سال‏هاى 1285 ه .ق است که مردم در اثر تعدیات حاکم با همراهى فقیه پر آوازه قزوین، سید محمد باقر قزوینى حاکم شهر مجدالدوله، دایى ناصرالدین شاه را از شهر اخراج مى‏کنند. سید نیز توسط ناصرالدین شاه به عتبات عالیات تبعید شد. اما پس از چندى با حمایت شیخ مرتضى انصارى دوبار به قزوین بازگشت.

از وقایع مهم عصر ناصرى در قزوین بست نشینى در شاهزاده حسین است بسیارى از اوقات کسانى که مورد ظلم قرار مى‏گرفتند براى احقاق حق خود دربار گاه شاهزاده حسین بست مى‏نشستند. اما در این میان برخى از جانیان نیز براى فرار از عدالت به شاهزاده حسین پناه برده و بست مى‏نشستند. از مهمترین بست نشینى‏هاى شاهزاده حسین مى‏توان به بست نشینى بازاریان بخاطر فشارهاى حاکم در سال 1287 ه .ق اشاره کرد.

حوادث طبیعى

در کنار حوادث و رویدادهاى سیاسى و نظامى و لطمه‏هایى که از راه لشگرکشى‏ها بر قزوین وارد گشته، حوادث طبیعى چون سیل، زلزله و طاعون نیز خرابى‏هاى بى شمارى بر قزوین وارد کرده است. در شب پنجم رمضان 513 ه .ق زلزله شدیدى در قزوین رخ داد که آسیب‏هاى گسترده به شهر وارد کرد و نزدیک به نیمى از شهر ویران شد و بسیارى از افراد کشته شدند. در سال 572 ه .ق زمین لرزه‏اى در دامنه‏هاى جنوبى البرز تا آن سوى رى به وقوع پیوست. در این زلزله قزوین و رى دستخوش ویرانى شدید شد و افراد زیادى در آن حادثه کشته شدند. در زلزله سال 1049 ه .ق در قزوین نزدیک به 12000 نفر کشته شدند از فاجعه آمیزترین زلزله‏هاى دوران معاصر مى‏توان از زلزله بوئین زهرا در سال 1341 ه .ش یاد کرده که در آن 91 روستا به کلى ویران شد و بیش از 300 روستا آسیب دید و 12200 تن کشته شدند.

از دیگر حوادث طبیعى در قزوین مى‏توان به سیل سال‏هاى 1267، 1287، 1380 ه .ش اشاره کرد که در این حوادث خانه‏هاى متعددى ویران شد. در سال 1045 ه .ق در زمان سلطنت شاه صفى، طاعون از نواحى گیلان به قزوین سرایت کرد. شیوع آن به حدى بود که مردم از یکدیگر گریزان بودند. همچنین در طاعونى که در سال 1258 ه .ق از تهران به قزوین سرایت کرد 15000 نفر کشته شدند. در سال 1288 ه .ق در اثر خشکسالى در شهر و منطقه قزوین قحطى به وجود آمد و گروه بسیارى از کمبود آذوقه از دست رفتند این سال به نام سال «مجاعه» یا گرسنگى معروف است. در سال 1338 ه .ق در جریان جنگ جهانى اول و اشغال قزوین از سوى قواى اشغالگر روس و انگلیس قحطى شدیدى بروز کرد و مردم صدمه فراوانى دیدند.

 




موضوع مطلب :
دوشنبه 94 فروردین 17 :: 3:3 عصر ::  نویسنده : mahdi rezaei

تاریخ استان مرکزی

وجه تسمیه

استان مرکزى در منطقه‏اى واقع شده که در زمانهاى قدیم آن را «ماد بزرگ» و در دهه‏هاى اول اسلامى «ایالت جبال» و در سده‏هاى بعد «عراق عجم» مى‏گفتند.

زمانى که اعراب به ایران آمدند ـ در مقابل جلگه بین‏النهرین که به آن «سواد» مى‏گفتند ـ به کوهستانهاى مغرب ایران، نام «جبال» دادند. ایالت جبال شامل استانهاى امروزى اصفهان، همدان، کرمانشاه، ایلام، چهارمحال و بختیارى، کردستان، زنجان، لرستان، تهران و استان مرکزى مى‏شد. به این ترتیب ایالت جبال از غرب به کشور عراق، از شرق به کویر لوت، خراسان و کرمان، از شمال به رشته کوههاى البرز و از جنوب به خوزستان و فارس محدود بود.

هنگامى که سلجوقیان خلفاى عباسى را مطیع خویش نمودند، از طرف خلفاى عباسى به آن لقب «سلطان العراقَین» داده شد و منظور آنها از دو عراق، یکى کشور عراق فعلى و دیگرى استان جبال بود که مرکز قدرت سلجوقیان به شمار مى‏رفت.

سپس براى اینکه دو عراق با هم اشتباه نشود، ایالت جبال را «عراق عجم» نامیدند (در مقابل عراق عرب که حدودش از آبادان تا موصل در طول و از قادسیه تا حُلوان در عرض بود) و این اصطلاح تا دوره مشروطیت باقى ماند.

تا اینکه در سال 1339 ه .ش به خاطر قانونى که در مجلس شوراى ملى تصویب شده بود، این استان به همراه استان تهران کنونى به علت اینکه تقریباً در مرکز ایران واقع شده بود، مرکزى نامیده شد.

در سال 1356 ه .ش استان مرکزى به دو استان مرکزى و تهران تقسیم شد و اراک به عنوان مرکز استان مرکزى تعیین گردید و از سال 1357 ه .ش ادارات استان مرکزى در این شهر رسما آغاز به کار کردند.

«شهرستان اراک» که هم اکنون مرکز استان مرکزى و از شهرهاى صنعتى ایران به شمار مى‏رود، قدمت چندانى ندارد و بناى آن را مربوط به سال 1240 ه .ق در دوره قاجاریه مى‏دانند.

ابتدا دهى به نام «سلطان آباد» بود و سپس به «عراق» مشهور شد و در سال 1314 شمسى نام آن به «اراک» تبدیل گردید.

رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف

استان مرکزى قبل از دوره اسلامى

مجموعه استان مرکزى، به عنوان بخشى از عراق عجم (در تقسیمات قدیمى کشورى) از قدمت بسیار طولانى برخوردار است. شهرها و مناطق قدیمى استان همچون ساوه، کرج، ابودلف (آستانه فعلى)، کمره (خمین فعلى)، انجدان، فراهان، تفرش مى‏باشد. زمانى که آریایى‏ها وارد سرزمین ایران شدند متشکل از سه طایفه یا قوم بودند. گروهى به نام قوم پارس در جنوب مستقر شدند، گروهى به نام مادها در مرکز و غرب ایران تا رود ارس ساکن گردیدند و قوم سوم که پارتها نام داشتند در شرق ایران ساکن شدند.

بنا بر تحقیقات و بررسى‏هاى انجام شده تاریخى، سرزمین ماد به سه بخش عمده تقسیم شده بود:

1) ماد آتروپاتن یا ماد علیا یا ماد کوچک.

2) ماد سفلى یا ماد بزرگ که امروز قسمت بزرگ آن را استان مرکزى تشکیل مى‏دهد.

3) ناحیه پارتاکنا (استان اصفهان امروزى).

بر اساس تقسیمات مزبور استان مرکزى از قدیمى‏ترین مناطق متمدن ایران به حساب مى‏آمد.

در دوران هخامنشى سرزمین ایران بزرگ به بیست ایالت یا بنا به نوشته هرودت به بیست «ساتراپ» تقسیم مى‏شده است، که ماد سفلى (محدوده استان مرکزى به انضمام استان همدان و اصفهان) جزء ساتراپ دهم بوده است. در دوره ساسانى، ایران به چهار بخش یا چهار کوست تقسیم شد، که استان مرکزى در کوست «خوریران» یعنى جایى که خورشید به آنجا مى‏رود واقع بوده است که این کوست شامل استان مرکزى، همدان، کرمانشاهان و دیگر ولایات غرب ایران بوده است.

استان مرکزى در دوره اسلامى

جغرافیا نویسان اسلامى قرن اول هجرى، استان مرکزى را جزئى از بلاد کهستان (کوهستان یا قهستان و یا جبال)، و برخى نیز پهلویان به حساب آورده‏اند که این نام‏ها در زمان سلاجقه به عراق عجم مبدل گردید. زیرا در آن زمان دو عراق وجود داشته یکى در میان رودان (بین النهرین) که به آن عراق عرب مى‏گفتند و دیگرى همان جبال یا کوهستان که به آن عراق عجم نام نهادند. اسناد و مدارک تاریخى موجود مربوط به منطقه عراق (جبال) نشانگر آن است که این منطقه به عنوان بخشى از «ماد بزرگ» به دلیل برخوردارى از موقعیت استراتژیک، پیوسته در راستاى تحولات منطقه‏اى و ملى دگرگون شده است. این وضع به شکل بارز بر نحوه سکونت، توزیع جمعیت، ویژگى‏هاى اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و روند شهرنشینى تأثیر گذاشته به طورى که تا اوایل دوره اسلامى، شهرى مهم و مرکزیتى درخور توجه در منطقه عراق به وجود نیامده است. مهمترین شهرى که از اوایل دوره اسلامى در محدوده ولایت عراق در آثار جغرافى‏دانان مسلمان از آن نام برده شده است، شهر «کرج» یا «کره» مى‏باشد که یکى از شهرهاى باستانى ایران است.

«گیرشمن» در کتاب ایران از آغاز تا اسلام مى‏نویسد:

«شهر کرج را سلوکیان در ایالت ماد بزرگ میان همدان و رى بنا نهادند، که نزدیک اراک فعلى (مرکز استان مرکزى) بوده است». وى همچنین، اشاره مى‏کند که در شهر کره معبدى بزرگ به طرح و نقشه معابد بزرگ ایران وجود داشته است. واژه کره در دوران اسلامى به الکرح، کرح، و سپس کرج تغییر پیدا کرده است. در کلیه کتابهاى جغرافیا و تاریخ از هزار سال پیش نام این شهر در قسمت ماد بزرگ (بین شهرهاى همدان، اصفهان، رى) برده شده است. ابوالفداء طول شهر کره را حدود یک فرسنگ نوشته و آن را شهرى آباد توصیف کرده که با شهر وروگرد (بروجرد) داد و ستد داشته است.

در اوایل سده نخستین هجرى در جریان فتح بخشهاى غربى و مرکزى ایران، چون کرج در مسیر راه کرمانشاه، همدان و اصفهان قرار داشت در اثر درگیرى‏هاى نظامى ویران شد. با فتح ایران به دست مسلمین، این منطقه نیز تحت فرمانروایى حکومت بنى امیه درآمد. از اوایل قرن سوم هجرى (210 ه .ق / 204 ه .ش) خاندان ابودُلف «کرج» را به عنوان مرکز حکومت خود برگزیدند و موجب رونق و شهرت آن شدند. بنابراین مى‏توان گفت که شهر کرج ابودُلف یا همان «کره» مرکز منطقه جبال (عراق عجم) محسوب مى‏شده است. پس از اینکه مسلمین بر ممالک مفتوح تسلط یافتند و امنیت نسبى بر سرزمین‏هاى پهناورى که از مدیترانه تا حدود هند در مشرق زمین را در برمى‏گرفت، حاکم گردید تجارت و بازرگانى رونق گرفت و شهرهاى بزرگى مانند اصفهان، رى، همدان و قزوین در منطقه جبال نقش فرا ملى یافتند. علاوه بر این، عبور راه ابریشم از این منطقه نیز موجب رشد بیشتر نیروهاى تولید گردید و آبادانى منطقه عراق را تسریع نمود.

بنابر نوشته سیاحان، «کرج» از اوایل قرن سوم هجرى رو به آبادى و رونق نهاده است و تدریجا در اثر رونق اقتصاد ملى و منطقه‏اى و روابط برون مرزى واجد نقش و اهمیت در منطقه عراق شده تا آنجا که اصطخرى کرج را در قرن چهارم در ردیف شهرهایى چون کاشان، نهاوند و گلپایگان قرار داده است. با از میان رفتن حکومت خاندان ابودلف (عجلیان) در 280 ه .ق، کرج و نواحى تابع آن به تصرف حکومت دیالمه درآمد و دوره رکود و انحطاط آن آغاز گشت.

همزمان با تشکیل حکومت سلجوقیان، در سال 437 ه .ق نواحى عراق جزء قلمرو این سلسله قرار گرفت. در تمام این دوره، به علت درگیرى حکام سلجوقى و قدرتهاى محلى، این منطقه عرصه برخوردهاى نظامى و نزاع‏هاى قومى گردید. تسلط سلجوقیان عصر جدیدى از حیات ایلى را در ایران به وجود آورد، و ورود قبایل چادرنشین متحد سلجوقى به نواحى داخلى ایران از نتایج آن به شمار مى‏رود.

پس از سلجوقیان، خوارزمشاهیان، مغولان، آل مظفر و تیموریان به مدت شش قرن بر این منطقه حکم راندند. در این مدت سلسله‏ها و حکام بر سر حاکمیت به جنگ و ستیز پرداختند و هر سلسله بر ویرانى‏ها و خرابى‏هاى سلسله قبل افزود. تداوم حاکمیت ایلى بر حیات اجتماعى و نظام حکومتى و امر تیولدارى با ناامنى‏ها و نزاع‏هاى اعتقادى، دوران پر مصیبتى را بر منطقه عراق تحمیل کرد که نتیجه طبیعى چنین وضعیتى کاهش قدرت سیاسى جوامع یک‏جانشین، عدم امنیت و ثبات، انحطاط نیروى تولید، تجارت، بازرگانى و پیشه‏ورى و در نهایت تضعیف مبانى شهرنشینى و روند توسعه شهرها در منطقه عراق بوده است.

دوران حکومت صفویه

دوره صفویه، دوران آرامش نسبى ایران بود. در زمان حاکمیت این سلسله، به ویژه در عهد شاه عباس اول، به علت ثبات سیاسى و امنیت ملى، ترمیم و توسعه زیر ساخت‏هاى عمرانى، اقتصادى، کشاورزى، صنعت و شهرنشینى رونق یافت. لیکن اقدامات دولت صفوى در منطقه عراق عمدتا با اهداف سیاسى و در جهت تداوم حاکمیت این سلسله بر عراق و مناطق مجاور آن صورت گرفته است.

به عنوان مثال، اقدام به استقرار ایلات طرفدار دولت، اعم از افشار، خلج و بیات، در راستاى تحقق همین سیاست و تداوم نظام ایلى بر سرنوشت منطقه عراق بوده است. مهم‏ترین اقدام اقتصادى دوره صفوى که در رابطه با منطقه عراق انجام گرفت، انتقال گروهى از ارامنه حرفه‏مند از منطقه جلفا به «کزاز» و «کرهرود» (جنوب اراک کنونى) و اسکان آنها در آبادى‏هاى خالصه بود که به دستور شاه عباس اول و به منظور توسعه کشاورزى و ترویج صنایع دستى انجام شد.

صفویان به موازات اقدامات سیاسى و نظامى در راستاى گسترش مذهب شیعه، مزار «امام‏زاده سهل بن على» را بازسازى کردند و بر آن گنبد و بارگاه ساختند و «کرج» را به اعتبار همین مزار شریف، به «آستانه» تغییر نام دادند. در دوره صفویه تحولى اساسى در نظام سیاسى و ساختار اقتصادى و کارکرد منطقه عراق ایجاد نشده و این منطقه فاقد شهرى درخور توجه بوده است ولى چون در حد فاصل دو پایتخت صفویه (اصفهان و قزوین) قرار داشتند و محل زندگى تعدادى از ایلات و قبایل چادر نشین بوده، اهمیت سیاسى ـ نظامى داشته است.

این ویژگى عامل مهمى در تضعیف نیروهاى تولید و توسعه نیافتگى شهرى در این منطقه بوده است، زیرا در جنگهایى که در این ناحیه به وقوع پیوسته است، منطقه عراق، یا خود صحنه عملیات نظامى بوده و یا محل تدارک و پشتیبانى لشکریان شده است. در پایان دوره صفوى، که با سستى حکومت، اغتشاش، بى‏علاقگى و بى‏اعتمادى مردم نسبت به این سلسله همراه بود، منطقه عراق نیز ابتدا تحت تسلط افاغنه درآمد و سپس از روى مصالحه به نیروهاى متجاوز عثمانى واگذار شد. نیروهاى عثمانى که منطقه عراق را «سرزمین مفتوحه» مى‏پنداشتند در نهایت بى‏رحمى و ستم با مردم رفتار مى‏کردند و هرگونه جنبش و حرکتى را با قساوت پاسخ مى‏گفتند. «واقعه وفس» که طى آن هزاران نفر در شمال منطقه عراق قتل عام شدند تنها نمونه‏اى از این بى‏رحمى است.

حکومت افشاریه

با روى کار آمدن نادرشاه، منطقه عراق میدان برخورد قواى افشار، با نیروهاى بیگانه و معارضین داخلى شد و جنگهاى متعددى در این منطقه روى داد و لشگرکشى‏هاى بسیارى از همین منطقه تدارک گردید. انحطاط اقتصادى و ضعف شهرنشینى، که در اثر جنگهاى نادر در سطح کشور بروز کرده بود، در منطقه عراق بیش از پیش بر نیروهاى تولید و نظام اسکان جمعیت صدمه وارد کرد. به طورى که اوضاع اقتصادى عراق (استان مرکزى کنونى و مناطق اطراف آن) در دوره افشاریه نه تنها اصلاح و بهبود نیافت، بلکه آبادیها و مزارع بسیارى در این منطقه ویران شد.

دوران حکومت زندیه

در دوره زندیه به خاطر بازگشت طایفه زندیه به موطن اولیه خود (منطقه عراق) و توافق سران ایلات متحد زند، مناطق داخلى ولایت عراق از آرامش نسبى برخوردار گشت، اما در خارج از منطقه دائما با مدعیان حکومت زندیه خصوصا ایل قاجار و متحدان آن درگیر بود. از این رو به رغم پیشرفت‏هاى اقتصادى و تحولات مثبت و سازنده‏اى که در مقیاس ملى صورت گرفت در منطقه عراق، اصلاحات قابل توجهى انجام نشد و در نظام یکجانشینى آن خصوصا شهرنشینى، پیشرفتى حاصل نگردید و در این دوره نیز عراق فاقد شهرى مهم و صاحب نام بود.

در این دوره، ساختن روستاهاى قلعه‏اى و قلاع نظامى در منطقه عراق نیز مورد توجه قرار گرفت که از آن جمله مى‏توان از قلعه‏هایى که در اوایل این دوره در محل «دستگرد» در نزدیکى اراک کنونى بنا شده است، نام برد. اولین برخورد نظامى بین قواى محمد حسن خان قاجار با شیخ على و محمدخان، سردار زندیه، در ناحیه سنجان (2 کیلومترى جنوب شهر اراک فعلى) رخ داد. در سال 1199 ه .ق، آقا محمد خان قاجار از مازندران به قصد تسخیر عراق وارد منطقه شد. هنگامى که به شهر ساوه رسید، رؤساى قبایل خلج و بیات، که طرفدار قاجاریه بودند، مقدم او را گرامى داشتند و به همراه خان قاجار وارد قم شده و آن را به تصرف درآوردند و سپس اراک را نیز متصرف شدند.

دوران حکومت قاجاریه

در سال 1200 ه .ق / 1165 ه .ش حکومت سلسله زندیه محدود به فارس شد و سپس منقرض گردید. آقا محمد خان چون مردم منطقه عراق را مؤسس دولت زند و مخرب اساس حکومت قاجاریه مى‏دانست، از قتل و غارت مردم این ولایت چیزى فرو نگذاشت. در این دوره، خوانین فراهان و کزاز خانه‏نشین شدند و قلاع سربند و سیلاخور به کلى ویران گردید. مردم فراهان چندین بار قتل عام و غارت شدند و نواحى «سیلاخور» و «سربند» چندین بار مورد هجوم سپاه قاجار قرار گرفت. به این ترتیب تا پایان حکومت آقا محمد خان قاجار، اقتصاد منطقه عراق در انحطاط بود و شهرى مهم به عنوان «مرکز اصلى مبادله منطقه‏اى» به وجود نیامد. با روى کار آمدن فتحعلى شاه، منطقه عراق دچار اغتشاش و ناامنى بسیار شد. در همین زمان، یوسف خان گُرجى، سردار قاجاریه، به سمت سپهدارى قشون عراق منصوب و به منظور برگرداندن آرامش به منطقه، عازم این قلمرو شد. با این انتصاب، فصل نوینى در تاریخ عراق عجم آغاز گردید.

سپهدار تصمیم گرفت براى تدارک قشون خود شهرى در این منطقه ایجاد نماید. متعاقب این تصمیم، محلى را که از اوایل حکومت زندیه، هشت قلعه به نام‏هاى «حاج طهماسب، سلیم، خان بابا خان، آزاد مراد آباد، آسمیغ، ده کهنه، حصار و نو» در آن قرار داشت را براى تأسیس شهر جدید برگزید. وى این قلاع را که به طور مداوم با یکدیگر در ستیز بودند، ویران کرد و ساکنین آنها را به شهر جدید کوچانید.

بدین ترتیب بود که یوسف خان گرجى شهر اراک (عراق) یا سلطان آباد را در مرکز منطقه عراق تأسیس کرده و آن را مرکز حکومت منطقه عراق قرار داد. لازم به ذکر است که بافت اجتماعى سلطان آباد متأثر از نظام فئودالى و اقتصادى ـ اجتماعى هشت قلعه مذکور بود. به همین دلیل فرصت و زمینه لازم براى ایجاد جامعه‏اى همگون و شکل‏گیرى فرهنگى یکسان و غالب بر خرده فرهنگهاى مهاجران وجود نداشت و این امر باعث تزلزل بنیانهاى اجتماعى ـ تاریخى شهرنشینى سلطان آباد گردید. در سال 1270 ه .ق حکومت عراق به میرزا حسن خان برادر میرزا اتابک واگذار گردید. حاکم جدید فعالیتهاى عمرانى گسترده‏اى را دراین منطقه آغاز نمود و در جهت رونق بخشیدن به اقتصاد سلطان آباد، صاحبان حِرَف مختلف را از سرزمین‏هاى مجاور دعوت کرد و در این شهر سکنا داد.

از این دوره ولایت عراق علاوه بر نقش نظامى، داراى نقش صنعتى و اقتصادى نیز گردید و به واسطه واقع شدن در مسیر راه‏هاى تجارى، مورد توجه کمپانى‏هاى خارجى قرار گرفت و به ارتباطى فرامرزى دست یافت. ورود کمپانى‏هاى خارجى به سلطان آباد باعث گردید که این شهر به طور ناگهانى گسترش یابد و فضاهاى تجارى، مسکونى، ادارى، تفریحى و ... جدیدى در آن ایجاد شود. به این ترتیب با وجود رکود اقتصادى حاکم بر کشور، اقتصاد سلطان آباد رونق یافت و شرایط جذب جمعیت در این منطقه پدید آمد. اما با آغاز جنگ جهانى اول، در اواخر قرن سیزدهم، حکومت مرکزى متزلزل شد، قشون روس و انگلیس در سلطان آباد مستقر گردیدند. راه‏ها ناامن شد و در نتیجه اقتصاد تجارى سلطان آباد به طور ناگهانى دستخوش سقوط گردید.

دوران حکومت پهلوى

بعد از جنگ جهانى اول حکومت از قاجار به پهلوى منتقل شد و اقتصاد کشور به سمت سرمایه‏دارى وابسته متمایل گردید. در این دوران، چهره شهر را تغییر داد، الگوى شهرسازى غربى شد، ادارات و سازمان‏هاى دولتى معمول آن زمان در بافت شهر رخ نمود، کارخانه برق و قند تأسیس شد، راه‏آهن از سلطان آباد گذشت و... از سال 1339 ه .ش مطابق قانونى که از مجلس شوراى ملى گذشت، این استان به همراه استان تهران به علت اینکه تقریبا در مرکز ایران واقع شده بودند، به نام استان مرکزى نامیده شدند.

وقایع و حوادث طبیعى

قبل از جنگ جهانى اول، دو حادثه بزرگ در منطقه عراق روى داد. یکى قحطى اول (یا قحطى بزرگ) بود که بر طبق اسناد و نوشته‏ها در سال 1288 ه .ق روى داده است. در این سال که سالى غم انگیز بود، گندم نایاب گردید و مردم دهات رو به شهر و از شهرها به طرف مرکز روان گردیدند. ابراهیم دهگان در کتاب «تاریخ اراک» درباره شدت قحطى مى‏نویسد: «بسیار شنیدم که سگ و گربه هم خورده شده است و مردم روى یکدیگر جان مى‏دادند، شاید در نواحى عراق (اراک) نصف بیشتر جمعیت تلف شده باشد. در آن سال قنوات خشکیده، آب کویر مرکز فراهان ورچیده [خشک شده]، علف در صحرا نروئیده و وحوش و طیور روى هم ریخته، دام و دد از گرسنگى جان داده، زمستان سختى پیش آمد». دیگرى قحطى دوم بود که تقریبا همزمان با جنگ جهانى اول بود و به «سال گرانى دوم» مشهور شد. استاد دهگان در کتاب «تاریخ اراک» مى‏نویسد: «... در این سال حاکم عراق، محمدتقى اسعد، معروف به امیر جنگ، پسر مرحوم على قلى خان بختیارى بوده است. به علت خشکسالى و علل دیگر در این سال (1336 ه .ق) گرانى شده. گندم در این سال در محل عراق به حدود خروارى یکصد تومان یا چیزى بیشتر هم رسید و در تهران زمینه گندم کمتر و قیمت آن خیلى بیشتر تا حدود 250ـ300 تومان رسید. تلفات مردم از اوایل زمستان تا آخر جوزاى 1297 خورشیدى، پاره‏اى ثُلث جمعیت را گفته‏اند. مردم به دفن و کفن اموات نمى‏رسیدند. از طرف حکومت 3 غسالخانه هر کدام با چند نفر مشغول کار بودند ...». همچنین بنابر شواهد موجود، سال 1310 ه .ق به «سال وبائى» مشهور است که در این سال در شهر عراق (اراک) و اطراف، وبا، شایع شده و عده زیادى از مردم شهر و روستاها به مرض وبا مرده‏اند. در سال 1322 ه .ق نیز وبا، شایع گردیده که حدود ده هزار نفر از مردم (کل جمعیت عراق 35000 نفر بوده) از بین رفتند.


 




موضوع مطلب :
دوشنبه 94 فروردین 17 :: 2:59 عصر ::  نویسنده : mahdi rezaei

تاریخ لرستان

وجه تسمیه

وجه تسمیه واژه «لُر» هنوز به درستى معلوم نشده است. حمدالله مستوفى در کتاب تاریخ گزیده مى‏نویسد: «وقوع این اسم بر آن قوم به وجهى که گویند از آن است که در ولایت مانرود [منطقه مادیان رود کوهدشت] دهى است که آن را کرد خوانند و در آن حدود بندى است که به زبان لُرى کول خوانند و در آن بند موضعى است که آن را لُر خوانند. چون در اصل ایشان از آن موضع برخاسته‏اند از آن سبب ایشان را لُر گویند. وجه دوم آن که به زبان لرى کوه پُر درخت را لِر گویند (به کسر حرف «ر»). به سبب ثقالت حرف «ر»، کسر «لام» را به ضمه بدل کرده‏اند و لُر گفتند. وجه سوم شخصى که این طایفه از نسل او هستند، لُر نام داشته است.»

شاید علت نسبت دادن لرها به این محل [منطقه لرستان فعلى] مربوط به خاطره شهر «اللور» باشد که جغرافى‏دانان عرب درباره آن صحبت کرده‏اند و امروز نام صحراى لور (واقع در شمال دزفول) هنوز زنده است. چند محل دیگر نیز یافت مى‏شود که نام آنها متشابه با «لور» مى‏باشد از آن جمله «لیر» محلى واقع در ناحیه جندى‏شاپور [بندر امام خمینى] و لیرواى واقع در کهگیلویه است.

کلمه «لیر» ممکن است همان کلمه لور باشد، چنانکه در زبان لرى پول به پیل تبدیل مى‏گردد. همچنین یاقوت حموى ـ مورخ مشهور ـ از محلى به نام لردجان (لردگان کنونى) نام برده است. به گفته استخرى لردگان پایتخت بخش سردان مى‏باشد که بین کهگیلویه و بختیارى واقع است. و بالاخره اینکه در سیمره محلى است به نام لُورت یا لُرت.

مسعودى ضمن آنکه فهرست طوایف کرد را ذکر نموده است از طوایف لریه نام برده است.

در قرن سیزدهم میلادى یاقوت حموى با آنکه از لرها صحبت مى‏کند کلمه اکراد را به کار برده و مى‏گوید اکراد قبایلى هستند که در کوه‏هاى بین خوزستان و اصفهان زندگى مى‏کنند و محل این قبایل را بلاد اللور یا لرستان مى‏نامند.

بطور کلى نظریات مربوط به وجه تسمیه لرها را مى‏توان به سه گروه تقسیم کرد:

1ـ برخى لرها را از نسل شخصى به نام لر دانسته‏اند.

2ـ واژه لر از کلمات ایرانى چون لهراسب و غیره مشتق شده است.

3ـ واژه لر نسبت مکانى دارد که این هم به چند وجه است:

الف) لر محلى بوده در ولایت مانرود یا مایرود که جایگاه اولیه تبار لرها بوده است.

ب) واژه لر مخفف اللور مى‏باشد که آن هم نام شهرى در شمال غربى دزفول یعنى در حوالى اندیمشک بوده است.

ج) برخى نیز کلمه لر را تحریف شده واژه لیر و یا لِر یعنى کوه‏هاى پوشیده از جنگل تعبیر کرده‏اند.

امروزه واژه لُر به مفهوم عام نه تنها به مردم مسکون در استان لُرستان اطلاق مى‏شود، بلکه مردم ساکن در استان‏هاى ایلام (پشت کوه)، چهار محال و بختیارى و کهگیلویه و بویراحمد و غیره را هم شامل مى‏گردد.

این سرزمین در عهد مغول تحت عنوان لُر بزرگ و لُر کوچک شناخته مى‏شد. اما از زمان صفویه به بعد منطقه لُر بزرگ به «بختیارى و کهگیلویه» موسوم گشته و منطقه لُر کوچک نیز به «لرستان» معروف گردید و براى احتراز از اشتباه آنجا را لرستان فیلى خواندند.

لرستان فیلى در قرن نوزدهم به دو منطقه پشتکوه و پیشکوه تقسیم شد و حد میان دو منطقه کبیرکوه است. امروزه لرستان در اصطلاح فقط شامل پیشکوه است و پشتکوه را سرزمین فیلى‏ها مى‏نامند.

رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف

دوره ما قبل تاریخ

تاریخ و تمدن منطقه لرستان به 10 تا 15 هزار سال قبل از میلاد مى‏رسد. بر اساس یافته دانشمندان و باستانشناسان در نقاط مختلف منطقه لرستان، آثار تمدن، از دوره‏هاى مختلف دوره سنگ (حجر) به دست آمده است. قدیمى‏ترین آثار تمدن سنگى، از کوه همیان واقع در شمال کوهدشت و بعضى نقاط دشت «رو مشکان» و نیز از غار «کنجى» واقع در جنوب شرقى دره خرم‏آباد و غارهاى دیگر این دره یافت شده است. ابزار مکشوفه از غار «کنجى» و غار «همیان» مربوط به دوره پالئولیتیک بوده و ابزار و صنایع دوره «موسترى» در غار «کنجى» و «قمرى» نزدیک به چهل هزار سال تاریخ گذارى شده‏اند.

دوره عیلامیان و مادها

مناطقى که امروزه لرها در آن به سر مى‏برند مدت‏ها پیش از کوچ ایرانیان مسکونى بوده است. این مناطق دور از دسترس آشورى‏ها و بیشتر زیر نفوذ عیلامیان بوده است. در شوش که تقریبا در گذرگاه کوه‏هاى لر کوچک (لرستان فعلى) قرار دارد آثارى به دست آمده که نشان مى‏دهد این شهر در حدود 3000 سال پیش از میلاد آبادان بوده است. نخستین ساکنان لرستان کاسى‏ها بودند که بابل را فتح کرده و میان سال‏هاى 1750 تا 1650 ق.م بر آن سرزمین حکومت مى‏کرده‏اند.

قوم کاسیت یا کاسیان قبایلى کوهستانى بودند که در ناحیه واقع میان ماد و ایلام (در لرستان کنونى) زندگى مى‏کرده‏اند. این قوم، چیره‏دستى فوق‏العاده‏اى در ساختن مصنوعات مفرغى داشته‏اند که هم اکنون با گذشت هزاران سال، برخى از آن مصنوعات بر جاى مانده‏اند.

نفوذ روزافزون شاهان کاسیت و تسلط آنان بر کشور همسایه خود «بابل» و حمله بر آن دولت، از جمله حوادث مهم این زمان است. قوم کاسیت هشت سال پس از مرگ «حمورابى» بر کشور بابل تاختند و پس از حملات پى در پى به عنوان کشور گشایان، حکومت را به دست گرفتند و نزدیک به شش قرن حکمرانى کردند، اما سرانجام توسط عیلامى‏ها شکست خوردند. به هر حال، کاسیت‏ها، قدیمى‏ترین ساکنان و حاکمان آریایى لرستان بوده‏اند که احتمالاً تا زمان انقراض هخامنشیان نیز، فرزندان آنها باقى بوده است و تأثیر تمدن و فرهنگ و هنر آنان در تشکیلات و تمدن مادها و هخامنشیان غیر قابل انکار است.

لرستان از زمان هخامنشیان تا ساسانیان

درباره نفوذ و فرمانروایى مادها، هخامنشیان و سلوکیان در لرستان، اطلاع زیادى در دست نیست، لکن در لرستان سکه‏هایى از سلوکیان و آثار قلعه‏ها و قبور و تپه‏ها و چند معبد مهرپرستى از دوره اشکانیان به جا مانده است. بنابر آنچه از دوره ساسانیان در دست است لرستان جزء سرزمین «پهله» یا «پهلو» یعنى استان بزرگى که بعدا عربها آن را «جبال» نامیدند، بوده است. پهله همان سرزمینى است که شاهان اشکانى، نخست پادشاهى را از آنجا آغاز کرده‏اند.

شهرهاى مشهور لرستان در دوره ساسانیان عبارت بودند از:

1ـ سیمره مرکز مهرجانقذق (مهرگان کده)، که بعدها «دره‏شهر» یا «داراشهر» نامیده شده است.

2ـ شیروان، حاکم نشین ایالت ماسبذان یا مسپتان.

3ـ شاپورخواست، مرکز بخش میانى (شاپور خواست (خرم‏آباد کنونى) شهرى بوده که به فرمان شاپور اول، پادشاه ساسانى بنا گردیده است).

4ـ الیشتر، که بنا به نوشته مورخین، آتشکده بزرگ «اروخش» در آنجا بنا گردیده است و مرکز بخش شمالى لرستان بوده است.

«دره شهر» و «شیروان» محل ییلاقى بعضى از امراى عهد ساسانى بوده و هنوز آثار دژ و حصار «تنگ چوبینه» که به نام بهرام چوبینه نامگذارى شده است، باقى است. از حکمرانان ساسانى در لرستان، اطلاع زیادى در دست نیست، ولى آخرین فرمانرواى عهد ساسانى شاید «هرمزان» بوده است که بر سیمره حکمرانى مى‏نموده است.

دوره اسلامى

در اواخر حکومت ساسانیان ـ پادشاهى یزدگرد ـ مناطق ایلام و لرستان توسط حاکمى به نام هرمزان اداره مى‏شد. در سال 14 هجرى که عمر سپاه خود را به فرماندهى سعد بن ابى وقاص به سوى ایران فرستاد، هرمزان پس از شکست ایران در قادسیه به میان قوم خود رفت و خود را براى مقابله با اعراب آماده کرد. سپاه عرب در اهواز با هرمزان درگیر شده و هرمزان به شوشتر عقب نشینى مى‏کند.

سپس سپاه عرب به دنبال او رفت تا اینکه او در رامهرمز تقاضاى صلح کرد و عمر تقاضاى او را پذیرفت. بدین ترتیب منطقه تحت حکومت هرمزان از جمله لرستان نیز با اعراب صلح نمودند. پس از چندى مجددا هرمزان علیه اعراب شروع به فعالیت نمود و با همراه نمودن فارس با خود، با اعراب روبرو شد. مسلمانان نیز سپاهى را به فرماندهى نعمان بن مقرن به سوى رامهرمز حرکت دادند. دو سپاه در منطقه اربک با هم درگیر شدند و در نتیجه هرمزان شکست خورده به شوشتر فرار کرد. سپاهیان دیگرى نیز به کمک اعراب آمدند و پس از چند ماه محاصره، او را اسیر نموده و نزد عمر بردند و او در نزد عمر اسلام آورد.

سپاه عرب در سال 17 یا 19 ه .ق شوشتر را تصرف نمود.

پس از دستگیرى هرمزان، فرزندش، آذین بر قلمرو او حکومت یافت و سپاهى براى مبارزه با مسلمانان فراهم کرد. عمر ضرار ابن خطاب را با سپاهى به مبارزه با آذین اعزام کرد و در محلى به نام هندف دو سپاه به هم رسیدند و در این درگیرى آذین اسیر و کشته شد و سپاهش متفرق شدند. سپاه اسلام ماسبذان را تصرف نمود.

برخى نیز فتح این منطقه را بعد از جنگ نهاوند دانسته‏اند. پس از بازگشت ابوموسى اشعرى از جنگ نهاوند، دینور را فتح کرد و سپس به ماسبذان رفت و آنگاه دامادش سائب ابن اقوع ثقفى را به صیمره پایتخت مهر جانقذق فرستاد. سائب آن جا را با صلح گشود و مردم نیز پذیرفتند که جزیه و خراج زمینها را بپردازند. به این ترتیب همه دهات مهرجانقدق فتح شد.

دوره امویان

در زمان معاویه منطقه دینور تحت حکومت ضحاک ابن قیس و پس از او نعمان بن بشیر بود. پس از مرگ معاویه، یزید به حکومت رسید و عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه شد. به توصیه یزید، عبیدالله بن زیاد، کثیر بن شهاب که از دشمنان آل على بود به ولایت ماسبذان، مهرجانقدق، حلوان، دینور و نهاوند منصوب کرد و در جبل نیز زمین‏هایى به اقطاع به او داده شد. کثیر تا پایان حکومت یزید و حتى پس از او در دوران حکومت معاویة بن یزید نیز حاکم این منطقه بود.

در ایام حکومت نود و یک ساله امویان، منطقه جبل (کرمانشاهان، حلوان و دینور تا همدان) آرامشى نداشت و اهالى منطقه از سویى با حکام منصوب امویان و از سوى دیگر با قیام گران عرب که خواستار تصاحب حکومت اموى بودند، ستیز و مقابله داشتند.

در سال 127 ه .ق عبدالله بن معاویه هاشمى قیام کرد و گروهى از مردم کوفه را دور خود جمع کرد و به حلوان رفت و پس از تصرف آنجا، ایالت جبال و همدان و اصفهان و رى را متصرف شد. پس از مرگ عبدالله هاشمى، واقعه شیبان حرورى پیش آمد. مردم با شیبان بیعت کردند و با مروان به مبارزه برخاستند. منصور بن جمهور هم از جبال (کرمانشاهان و لرستان) براى شیبان پول و نیرو مى‏فرستادند. در سال 130 ه .ق شیبان نیز پس از فرار به سیستان به قتل رسید.

دوره عباسیان

حکومت عباسیان در سال 132 ه .ق در ایران آغاز شد و تا سال 656 ادامه یافت. در طول دوران خلافت عباسیان خاندان‏هاى مختلفى در ایران حکومت کرده‏اند و منطقه جبال نیز در دست خاندان‏هاى مختلف ایرانى قرار گرفته است. هر کدام از این خاندان‏ها براى خود حکومتى را بوجود آورده بودند. اما در مجموع تمامى آنها وابسته به خلیفه عباسى بودند و از او اطاعت مى‏کردند. در منطقه جبل خاندان‏هاى ابى دلف، آل زیار، آل بویه، حسنویه کرد و... در دوره حکومت عباسیان حکومت کرده‏اند.

در سال 184 ه .ق هارون الرشید حکومت لرستان، کرمانشاهان و همدان را به یحیى حرشى سپرد. در سال 195 ه .ق على بن عیسى ماهان از سوى امین به عمارت جبال و نهاوند و همدان منصوب شد. على بن عیسى توسط طاهر ذوالیمینین از منطقه بیرون رانده شد. در زمان مأمون (196 ه .ق)، حسن بن سهل به فرمانفرمایى ایالت جبال منصوب شد و تا سال 199 ه .ق حاکم آن دیار بود. در سال 214 ه .ق مأمون، عبدالله بن طاهر را به حکومت دینور برگزید و او را بر نواحى جبال امارت داد. در این زمان قیام بابک خرم دین شعله ور شده بود. عبدالله در دینور به جمع و تجهیز لشکر مشغول بود که از سوى مأموران به امارت خراسان منسوب شد و على ابن هشام به جاى او برگزیده شد.

على ابن هشام در این منطقه بناى ظلم و ستم را گذاشت و اموال مردم را به زور مى‏گرفت.

مردم از ظلم و ستم او به مأمون شکایت کردند. عجیف ابن عنبه از سوى مأمون مأمور تنبیه على شد. او ابتدا اموال على را مصادره و سپس او را دستگیر کرد و گردن زد. پس از على ابن هشام حکومت جبل به خاندان عجل و آل ابى دلف واگذار شد.

در سال 218 در زمان حکمرانى اسحاق ابن ابراهیم در منطقه جبال، عده زیادى از مردم این منطقه به نهضت خرم دینان پیوستند و آماده حمله به قلمرو خلیفه عباسى بودند. مأمون نیز سپاهى به فرماندهى اسحاق ابن ابراهیم به سرکوبى پیروان این نهضت فرستاد. در نزدیکى همدان دو سپاه درگیر شدند و حدود 60 هزار تن از خرم دینان کشته شدند و دیگر پیروان این نهضت فرار کردند. در سال 235 ه .ق المنتصر بالله از سوى متوکل عباسى به حکومت جبل و ماسبذان منصوب شد. در سال 247 ه .ق که احمد مستعین به خلافت رسید، حکومت ماسبذان و مهرجان قذق به بغاى شرابى واگذار شد.

پس از خاندان ابودلف، حکومت جبال به دست آل زیار افتاد. مرداویج بن زیار در سال 316 پس از تسلط بر دیلم، مازندران و گرگان، ولایت جبال را نیز متصرف شد.

مرداویج پس از قتل عام و ویرانى همدان، در سال 319 ه .ق سپاهى به فرماندهى ابن علان قزوینى به دینور فرستاد. او پس از ورود به دینور، در روز اول 17 هزار و به قولى 25 هزار نفر را کشت. سپاه مرداویج تا سر حد ولایت جبل و حلوان پیش رفت و اموال بسیار غنیمت گرفت. در بازگشت نیز عده زیادى را کشت و عده کثیرى از پسران و دختران را به اسارت برد. بدین وسیله مرداویج تمامى منطقه کرمانشاهان، لرستان و کردستان و ایلام را متصرف و مالک شد.

در این سال (319 ه .ق) نواحى اى که در تصرف مرداویج بود، از سوى خلیفه به او به مقاطعه داده شد و نواحى ماه الکوفه (دینور) و همدان به خلیفه عباسى تسلیم شد و قرار شد که سالانه مرداویج مبلغى را نزد خلیفه بفرستد. در زمان مرداویج، ابوالحسن على ابن بویه (عماد الدوله) به حکومت جبل و نواحى آن برگزیده شد. او در نواحى لرستان با مظفر حاکم اصفهان به جنگ پرداخت و بر تمام آن نواحى مسلط شد.

در سال 322 ه .ق مرداویج درگذشت و تمام قلمرو حکومت او به دست على ابن بویه افتاد. پس از عماد الدوله برادرش حسن رکن الدوله به حکومت رسید و در نواحى جبل بین او و امراى سامانى جنگهاى خونینى رخ داد. حسن رکن الدوله بر قلمرو خود افزود و با قلمرو وشمگیر ابن زیاد هم مرز شد و جنگهایى بین آن دو رخ داد که غالبا رکن الدوله فاتح میدان بود. پس از مرگ وشمگیر جنگ رکن الدوله با سامانیان ادامه داشت.

در سال 328 یکى از فرماندهان سپاه مرداویج به نام بجکم که در بغداد به سر مى‏برد قصد حمله به جبل را داشت و از بغداد به حلوان رفت و از مردم لرستان و کردستان سپاهى فراهم کرد. دیلمیان لشکر او را مورد حمله قرار دادند و آن لشکر شکست خورده و بجکم به بغداد گریخت.

در سال 342 بین دیلمیان (رکن الدوله) و سامانیان پیمان صلحى امضاء شد.

در سال 366 ه .ق رکن الدوله از دنیا رفت. پس از او حکومت جبال به فخر الدوله واگذار شد.

به علت عدم اطاعت فخر الدوله از برادرش عضد الدوله، دو برادر با هم درگیر شدند.

در سال 369 قلمرو حکومت فخر الدوله به وسیله عضد الدوله تصرف شد و حکومت جبال به مؤید الدوله واگذار شد.

در سال 373 مؤید الدوله درگذشت و فخر الدوله مجددا به کمک صاحب ابن عباد به حکومت جبل منصوب شد و در سال 387 از دنیا رفت.

در سال 388 ه .ق القادر بالله خلیفه عباسى بدر ابن حسنویه را براى تصرف منطقه جبل فرستاد. در این سال منطقه جبل به تصرف بدر بن حسنویه درآمد.

در سال 398 ه .ق سیده خاتون مادر مجد الدوله، وزیر مجد الدوله را اخراج کرد. بین مادر و فرزند درگیرى حاصل شد و سیده خاتون به لرستان فرار کرد و در پناه بدر ابن حسنویه درآمد. بدر با لشکرى مجهز به کمک سیده خاتون شتافت و مجد الدوله را شکست داد. در بازگشت از این لشکرکشى، پسرش هلال حکومت را به دست گرفته بود و در برابر پدر مقاومت کرد و پدرش را اسیر و زندانى نمود.

با تقاضاى بدر، هلال او را تبعید نمود. بدر در تبعید از شمس الدوله دیلمى کمک خواست و با سپاهیان خود به جنگ هلال آمد. در این جنگ هلال کشته شد. پس از مدتى فرزند هلال قیام کرد که قیام وى هم منجر به شکست شد.

در سال 405 بدر ابن حسنویه کشته شد. پس از بدر، ظاهر بن هلال به حکومت جبل رسید و در سال 406 کشته شد.

پس از او فرهاد بن مرداویج زیارى به حکومت جبل رسید و تا سال 422 ه .ق بر این منطقه حکومت کرد.

ابوالماجد مهلهل نیز یکى دیگر از حکام این خاندان است که 7 سال حکمرانى نمود.

او در سال 442 به خدمت طغرل بیک سلجوقى رسید و خواهان آزادى برادرش سرخاب شد. سرخاب ابن محمد نیز دو سال بر این منطقه حکومت کرد. سرانجام این سلسله به وسیله اتابکان لر از میان رفت.

دوره غزنویان

غزنویان سلسله‏اى از پادشاهان ترک نژاد قرون 4ـ6 ه .ق هستند. دولت غزنویان در عهد سلطنت سلطان محمود غزنوى به اوج قدرت و عظمت رسید. در دوره سلطنت سلطان محمود دوران عظمت آل بویه نیز سپرى شده بود و قلمرو آن چندین بار مورد حمله سلطان محمود قرار گرفت. پس از مرگ سلطان محمود پسرش محمد به حکومت رسید که پس از چند ماه سلطان مسعود غزنوى او را خلع کرد و خود به سلطنت رسید. سلطان مسعود در استیصال آل بویه کوشید.

در سال 422 ه .ق تاش فراش از طرف سلطان مسعود غزنوى به حکومت جبل منصوب شد. پس از او چند تن دیگر به حکومت این منطقه رسیدند تا اینکه نوبت خاندان عیار شد.

خاندان عیار نزدیک به 130 سال بر قسمتى از لرستان حکومت کردند. ابوالشوک یکى از حکام دودمان بنى عیار بود که مدت 7 سال بر این قلمرو فرمانروایى کرد.

دوره سلجوقیان

دولت سلجوقى قدرت و پیشرفت خود را مدیون سپاهیگرى و جنگ آزمایى خود مى‏دانستند. به همین جهت سلاطین سلجوقى همواره فرماندهى سپاه و مقامات عالیه لشکرى را به غلامان ترک واگذار مى‏کردند. گروهى از این غلامان بر اثر لیاقت و کاردانى به درجات بالاترى نائل شدند. اینان اراضى را به رسم اقطاع از شاهان سلجوقى دریافت مى‏کردند. همچنین سرپرستى و تربیت شاهزادگان خردسال نیز به آنها واگذار مى‏شد. پس از گسترش قلمرو حکومت سلجوقى، نواحى مختلف به شاهزادگان خردسال واگذار مى‏شد و یکى از همین غلامان را به عنوان سرپرست، لله یا اتابیک را به همراه آنها مى‏فرستادند.

در اواخر دوره سلجوقى، اتابکان از ضعف و اختلاف امراى سلجوقى استفاده کردند و در نواحى مختلف کشور دولتهاى محلى تشکیل دادند که به اتابکان مشهور شدند. در لرستان هزار اسپیان یا اتابکان لرستان تشکیل شد.

قبل از به قدرت رسیدن اتابکان لر در دوره سلجوقیان، عده‏اى از امراى سلجوقى بر قسمتهایى از لرستان حکومت مى‏کردند که به برسقى مشهورند. برسقیان از حکام و عمال مشهور روزگار سلجوقیان بودند که کاملاً مطیع سلاجقه بوده‏اند. این خاندان قبل از حسام الدین شوهلى بر قسمت عمده لرستان فرمانروایى مى‏کرده است و سرانجام بوسیله ترکان آن سنقرى از میان رفته است.

تا سال 505 ه .ق لرها از خود فرمانروایى نداشتند. خراج و مالیات لرستان به بغداد فرستاده مى‏شد و اغلب در حیطه حکام عراق عجم بود تا زمانى که حسام الدین شوهلى یکى از امراى سلجوقى، فرمانرواى لرستان گردید.

در زمان حکومت حسام الدین شوهلى بر لرستان، شجاع الدین خورشید شحنگى قسمتى از لرستان را بر عهده داشت.

پس از مرگ حسام الدین، شجاع الدین بر تمام لر کوچک دست یافت و با طایفه خودش (جنگرودى) به جنگ پرداخت. در این جنگ او دژ سیاه را در مانرود تصرف کرد و بدنبال آن کلیه مانرود در اختیار او قرار گرفت.

شجاع الدین خورشید در سال 570 پایه حکومت اتابکان لر کوچک را مستحکم کرد و در غرب ایران حکومتى نیم مستقل تشکیل داد. در اواخر حکومت شجاع الدین، ترکان بیات به قلمرو حکومت وى حمله کردند و خسارات زیادى به جاى گذاشتند. شجاع الدین هم براى تنبیه آنها فرزندش بدر الدین را روانه بروجرد کرد.

در نبرد بین دو سپاه، سپاه اتابک لر پیروز شد و امیر بیات اسیر گردید و سرزمین او نیز ضمیمه اتابکان لر گشت. این اقدام بدر سبب شد که شجاع الدین او را به جانشینى خود معرفى نماید و این اقدام حسد سیف الدین را برانگیخت و سرانجام توانست با نیرنگ فرمان قتل او را از شجاع الدین بگیرد و او را به قتل برساند.

در سال 621 ه .ق شجاع الدین از دنیا رفت و سیف الدین رستم حاکم لر کوچک شد. او نیز توسط برادرش شرف الدین ابوبکر کشته شد و خود شرف الدین به جاى او نشست. پس از او عز الدین گرشاسف ابن نور الدین محمد به حکومت منطقه رسید. حسام الدین خلیل نیز از عراق براى تصرف حکومت منطقه با سپاهى انبوه عازم لرستان شد.

بین دو گروه جنگ درگرفت. سپاه حسام الدین فاتح بود و قلعه گریت به محاصره درآمد. حسام الدین پس از این پیروزى عازم خرم‏آباد شد و عده‏اى را جهت محاصره قلعه گریت فرستاد. حسام الدین ابتدا عز الدین را بخشید و یک سال بعد فرمان قتل او را صادر کرد.

با قتل عز الدین، همسر و فرزندانش به کردستان رفتند و از سلیمان شاه حکمران کرد تقاضاى کمک کردند. سلیمان شاه نیز سپاهى فراهم کرد و عازم لرستان شد. در این نبرد کردها شکست خورده و قسمتى از کردستان را نیز از دست دادند.

در این زمان خلیفه عباسى المستعصم بالله سپاهى را به کمک سلیمان شاه فرستاد و حسام الدین در این جنگ شکست خورد و به مغولان متوسل شد. مغول او را تحت حمایت خود گرفتند و او را به شمنگى لر کوچک منصوب کردند.

دوره مغول

در دوره المستعصم بالله، حکمران کرد تحت حمایت خلیفه عباسى به حکمران لرستان حمله کرد و او را مغلوب نمود و او نیز به مغولان متوسل شد و تحت حمایت آنان قرار گرفت و به شحنگى لر کوچک منصوب شد. بدین ترتیب لرستان عملاً در اختیار مغولان قرار گرفت. سلیمان شاه بار دیگر با سپاهى از نیروهاى خلیفه بر حسام الدین تاخت و او را در سال 640 ه .ق به قتل رساند. با مرگ حسام‏الدین، فرزندش بدرالدین از لرستان خود را به اردوى منگوقاآن رساند و از خان مغول کمک خواست. خان مغول نیز هلاکوخان را به ایران فرستاد.

هلاکو خان مغول در سال 652 ه .ق با سپاهى عظیم به ایران آمد. هدف اصلى او از آمدن به ایران، برانداختن اسماعیلیه بود. او در اوایل سال 655 عازم بغداد و دارالخلافه شد.

بدر الدین پسر حسام الدین نیز در فتح بغداد در رکاب هلاکو خان مغول بود. در این جنگ سلیمان شاه حاکم کردستان که در رکاب خلیفه عباسى بود، کشته شد. هلاکو خان در سال 656 بغداد را تصرف کرد و خلیفه عباسى، المستعصم بالله را به قتل رساند و به دولت 505 ساله عباسى پایان داد.

بعد از فتح بغداد و کشته شدن سلیمان شاه، بدرالدین به کردستان شتافت و زن و فرزندان شاه سلیمان را به اسارت برد و از سوى هلاکو خان نیز به حکومت لرستان منصوب گردید. او در سال 658 از دنیا رفت. پس از او، برادرش تاج الدین از سوى مغولان به حکمرانى لرستان انتخاب گردید. پس از مدتى بین او و عمال مغولان در لرستان اختلاف‏هایى پدید آمد و به علت عدم پرداخت مالیات مورد غضب پادشاه مغول قرار گرفت و به دستور خان مغول (آبا قاخان) در سال 667 ه .ق به قتل رسید.

پس از قتل او، خان مغول سرزمین لر کوچک را بین فلک الدین حسن و عزالدین حسین پسران بدر الدین تقسیم نمود. این دو حدود 15 الى 16 سال بر این منطقه حکومت کردند.

در سال 692 بین دو برادر جنگى درگرفت و هر دو در این جنگ کشته شدند. بعد از مرگ آنها، گیخاتون مغول بلاد لر کوچک را به جمال الدین خضر پسر تاج الدین سپرد.

او نیز در سال 693 توسط مخالفین کشته شد. پس از او حسام الدین عمر به حکومت منصوب گشت. سایر امراى محلى او را لایق حکومت ندانستند. لذا او ناچارا به سفر مکه رفت و صمصام الدین به حکومت رسید. پس از بازگشت او از سفر مکه، علیه صمصام الدین شروع به فعالیت نمود و بین آن دو جنگى رخ داد و صمصام کشته شد. در این سال خازان خان مغول نیز حسام الدین را به قتل رساند.

پس از او عزالدین محمود در صغر سن به حکومت لرستان منصوب شد. عموزاده او به نام بدرالدین مسعود با او معارض بود. سلطان محمد خدابنده او را به عنوان اتابک عزالدین منصوب کرد. عزالدین نزدیک به 11 سال بر این منطقه حکمرانى کرد.

پس از او همسرش ملکه خاتون به حکومت لرستان رسید و سپس برادر او عزالدین حسین عهده دار حکومت لرستان شد. در سال 720 او نیز درگذشت و فرزندش شجاع الدین محمود به حکومت رسید. دوران حکومت او مصادف با سلطنت سلطان ابو سعید بود. ظلم و ستم شجاع الدین باعث یک سلسله شورش‏هاى دامنه دار و طغیان‏هاى پى در پى گشت و در مناطق مختلف لرستان ناامنى و شرارت جایگزین آرامش شد. اعمال او نارضایتى مردم را در پى داشت و سرانجام بدست نوکرانش به قتل رسید. پس از او فرزندش ملک عزالدین به حکومت رسید. او سعى در جبران نابسامانى‏هاى گذشته را داشت. سال‏هاى آخر حکومت او مقارن با یورش تیمور بود.

دوره تیموریه

تیمور گورکان از نژاد مغول و از سوى مادر از اعقاب چنگیزخان‏مغول است. در سال 771 ه .ق در ماوراء النهر به سلطنت نشست و بعد از دفع مخالفان در ماوراء النهر به فکر جهان گشایى افتاد.

در سال 782 براى اولین بار به سوى ایران حمله ور شد. در طى چهار سال متوالى چهار لشکرکشى کوتاه به ایران انجام داد. در طى این لشکر کشى‏ها شهرهاى مختلفى چون سیستان، رى، سلطانیه و... غارت شدند.

در سال 788 مجددا تیمور به ایران تاخت و ابتدا به لرستان حمله ور شد و ملک عزالدین را مغلوب کرد. بروجرد و خرم‏آباد را ویران نمود و سپسس به آذربایجان شتافت. وقتى که تیمور به لرستان آمد، مردان دلاور آن مناطق را دستگیر و از بالاى کوه‏ها به ته دره‏ها پرتاب کرد. ملک عزالدین را نیز دستگیر و به سمرقند تبعید نمود.

با تبعید ملک عزالدین، مناطق لرستان دچار آشفتگى و نابسامانى شد. تیمور براى جلوگیرى از این آشفتگى، ملک عزالدین و فرزندش را آزاد کرد و به لرستان فرستاد و قرار شد که هر ساله خراجى را به خزانه شاه بفرستد. اتابک لر براى گرفتن مالیات قدرت زیادى نداشت و نمى‏توانست مالیات را بپردازد. از این رو محصلان مالیاتى تیمور به او پرخاش و بى احترامى مى‏کردند. این عمل مأموران تیمور خشم فرزند ملک عزالدین به نام سیدى احمد را برانگیخت و او در صدد قتل مأموران تیمور برآمد. اما مأمورین از این قصد آگاه شدند و او مجبور به فرار از لرستان شد. عمال تیمور نیز پدرش (ملک عزالدین) را دستگیر کرده و به قتل رساندند. پس از قتل ملک عزالدین، تا مدتها فرزندش سیدى احمد در مقابل فشار تیمور مقاومت کرد و مدتها در کوههاى اطراف استان پنهان بود.

بعد از مرگ تیمور در سال 807، سیدى احمد بر قلمرو پدر مسلط شد و تا سال 815 بر آن نواحى حکومت کرد. پس از او برادرش شاه حسین به حکومت رسید و قلمرو حکومتش را گسترش داد. سلاطین تیمورى چون وجودش را مزاحم مى‏دیدند به مقابله با او شتافتند و سعى کردند جلو گسترش قلمروش را بگیرند. وى نیز در سال 873 بدست ترکان بهار لو کشته شد.

 




موضوع مطلب :
<   1   2   3   4   5   >>   >   
پیوندها
لوگو
نویسنده و مدیر وبلاگ :مهدی رضایی
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 10
  • بازدید دیروز: 15
  • کل بازدیدها: 76600